دمار از روزگار سکی پیرزن و دمکر سوار یک مرد است.
زن جوان نمی داند چه شرم آور است ، بنابراین او با خوشحالی خروس را می خورد سکی پیرزن و مردی را میخکوب می کند ، که روی سی و دو دندان لبخند می زند. البته بهتر است اگر او با مودبانه رفتار می کرد و به عنوان یک دبیر ساده کار می کرد ، قهوه را به کارمندان تحویل می داد. و به این ترتیب است که در تمام زندگی او شرم آور خواهد بود ، و بدن خود را به هر کسی خدمت می کند.